براي مطالعه اين رمان جذاب اينجا کليک کنيد .
پاييز فصل آخر سال است – روايتهايي از زندگي سه دختر در آستانهي سي سالگيست: ليلا، روجا و شبانه.
کتاب شامل دو بخش با عنوانهاي “تابستان” و “پاييز” است که هر کدام از اين دو بخش نيز داراي سه فصل ميباشد که هر فصل از نگاه يکي از اين سه شخصيت اصلي کتاب روايت ميشود.
در واقع داستان يک برش کوتاه از ماجراها و دغدغههاي اين سه دختر را شامل ميشود، دغدغههايي مانند مهاجرت، هويت شغلي و اجتماعي و روابط عاطفي و خانوادگي.
نويسنده در اين کتاب نه راهکاري براي دغدغههاي شخصيتها ارائه ميدهد نه قضاوتي ميکند و نه حتا پاياني مشخص و واقعي ارائه مي دهد، در پايانِ کتاب دغدغهها سر باز ميمانند و تعليق حفظ ميشود و همين تعليق و پايانِ بازِ کتاب، واقعي بودن داستان را دوچندان ميکند، مثل زندگي همهي ما
قسمتي از کتاب :
اين همه آدم در اين دنيا دارند نباتي زندگي ميکنند. بيدار ميشوند و ميخورند و ميدوند و ميخوابند. همين. مگر به کجاي دنيا برخورده؟ بابا گفت جوري زندگي کن که بعد از تو آدمها تو را يادشان بيايد. تئاتر نونهالان گيلان اول شده بودم. بابا ماشين آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه. لباس شيطان را از تنم درنياورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمي که مامان درست کرده بود نميگذاشت درست راه بروم. بابا برايم يک عروسک جايزه خريده بود. کلهي عروسک را کنده بودم. داشتم چشمش را از گردنش ميآوردم بيرون. ميخواستم بفهمم چرا وقتي ميخوابانمش چشمهايش بسته ميشود. . .
براي خواندن ادامه مطلب اينجا کليک کنيد .
کتاب کافکا در کرانه دهمين رمان هاروکي موراکامي است. درژاپن در دو ماه دويست هزار نسخه از آن به فروش مي رسد. در اين کتاب کافکا تامورا پسر پانزده ساله اي از حومه توکيو است که با پدر مجسمه ساز و روان پريشش زندگي مي کند. مادر و خواهرش آنها را ترک کرده اند، او نيز بعدها از خانه مي گريزد. داستان از زبان يک پسر پانزده ساله بيان مي شود، پدرش او را نفرين کرده و او از منزل مي گريزد… عنوان کتاب نشانه ي نوعي تضاد است: زندگي و مرگ، خود آگاهي و نا خود آگاهي .
صحنه ي دراماتيک در فصلي از کتاب است که عده اي کودک دبستاني همراه معلم خود، در پايان جنگ جهاني دوم، براي جمع کردن قارچ به کوهستان مي روند و براثر حادثه اي مشکوک همگي بيهوش مي شوند و يکي از آنها به نام ناکاتا مدت ها به هوش نمي آيد و پس از به هوش آمدن داراي استعداد خارق العاده اي مي شود و توانايي حرف زدن با گربه ها را دارد. در اين کتاب نيز علاقه ي وافر موراکامي به گربه ها مشهود است.
فصل هاي کتاب يک درميان از زبان کافکا تامورا (اول شخص ) و از زبان ناکاتا ( سوم شخص ) روايت مي گردد.
هاروکي موراکامي مي گويد: کافکا درکرانه معماهاي متعددي در بر دارد. اما هيچ راه حلي ارائه نشده است. به جاي آن بسياري از اين معماها يکپارچه شده اند و از در هم آميختن آنها راه حل شکل گرفته است و براي هر خواننده اي شکل اين راه حل متفاوت است.
هاروکي در جايي از کتاب مي گويد:« …يک نقص هنري آگاهي ات را برمي انگيزد و هوشيار نگهت مي دارد…»
در جايي از کتابِ کافکا مي گويد: « بستن چشم هايت چيزي را عوض نمي کند. چون نمي خواهي شاهد اتفاقي باشي که مي افتد، هيچ چيز ناپديد نمي شود. در واقع دفعه ي بعد که چشم واکني، اوضاع بدتر مي شود. دنيايي که توش زندگي مي کنيم اين جور است.»
من خوبم، تو خوبي، آنها خوب هستند» اين جمله بيانگر رسالت تئوري تحليل رفتار متقابل است. در اين تئوري تلاش بر هدايت فرد، خانواده و جامعه به سمت برقراري روابط متقابل متعادل مي باشد. براي دستيابي فرد به خودشکوفايي و ايجاد نگرش خوب بودن، نياز به کسب آگاهي، تلاش در شناخت و در نهايت تغيير رفتار است در کتاب حاضر تلاش شده با حرکت از جزء به کل، اجزاي تشکيل دهنده شخصيت، روابط متقابل، بازي هاي رواني و نمايشنامه زندگي که همچون زنجيري به هم پيوسته هستند به صورت شفاف شرح داده شود و روابط بين آنها به طور کامل مورد بررسي قرار گيرد. تغيير نگرش افراد از وضعيت «من، تو، آنها خوب نيستيم» به «من، تو، آنها خوب هستيم» نيازمند نقشه راهي است که اميدوارم با مطالعه دقيق اين کتاب حاصل گردد.
جهت دريافت مطالب بيشتر از کتاب اينجا کليک کنيد.
اين يکي از خواندنيترين آثار ويل دورانت، نويسندة کتاب بزرگ «تاريخ تمدن» است. متن اصلي کتاب سالهاي سال در دسترس نبود و چند سال پيش به کوشش جان ليتل منتشر شد.
روزي مردي به نزد ويل دورانت رفت و از او درخواست کرد دليلي به دست او بدهد که چرا نبايد خودکشي کند. دورانت در آن وقت محدود، جوابهايي به او داد ولي مدتي بعد، نامهاي براي بيش از صد شخصيت مشهور فرستاد و دربارة معني زندگي از آنها نظر خواست و پاسخهاي رسيده را به همراه ديدگاه خود، در اين کتاب منتشر کرد.
دورانت اميد داشت پاسخهايي که از چنين شخصيتهاي پرفروغي دريافت ميکند، چيزي در خود داشته باشند که به پرسش آن بيگانة خوشلباسي که در يک روز پاييزي سال 1932 در باغش ظاهر شد، جوابي درخور بدهد. درواقع قضيه فراتر از اين حرفها بود؛ پاسخها بيش از آنکه تاريک و اندوهبار باشند، شوقانگيز و مثبت بودند که همراه بود با بصيرتهايي شخصي در اينکه چگونه بايد زندگي را معنادارتر کرد. پاسخها از همهسو بودند؛ کساني چون گاندي، جواهر لعل نهرو، تئودور درايزر نويسندة ناتوراليست، سينکلر لوئيس برندة نوبل ادبيات، جان ارسکين رماننويس، آندره موروئا فيلسوف و رماننويس، جورج برنارد شاو نمايشنامهنويس، برتراند راسل فيلسوف، جينا لومبروسو تنيسباز شهير، سي. وي. رامان برندة نوبل فيزيک و شخصيتهاي ديگر.
به محض اينکه پاسخ نامهها به دست ويل دورانت رسيد، او سراغ خودش رفت و پاسخي جلوي همه پرسشهايش گذاشت که خود يک اثر فلسفي والا بود. دورانت نام کتاب را «دربارة معني زندگي» گذاشت و يک موسسه انتشاراتي کوچک آن را در سال 1932 چاپ کرد. کتابي است واقعبين، جسور و دربردارندة نگاههاي متفاوت نويسندگان، شاعران، سياستمداران و… به موضوع زندگي.
ويل دورانت (1981 ـ 1885) تاريخنگار و نويسنده? آمريکايي بهجز مجموعه کتاب «تاريخ تمدن»، «تاريخ فلسفه» و «لذات فلسفه» را نيز نوشته است. او همچنين برندة جايزة پوليتزر و مدال آزادي است.
اطلاعات بيشتر درباره معني زندگي را با کليک در اينجا کسب کنيد .
پنجره را بستم و تکه هاي سفال گلدان را برداشتم و گياه را در يک شيشه شير خالي گذاشتم و داخلش آب ريختم و شروع کردم به جارو کردن خاکها، همانطور که خاکها را در سطل آشغال مي ريختم ناخوداگاه فکر کردم چقدر حکايت اين گلدان شکسته شبيه من است گياهش ناامن و نامطمئن به آينده در يک شيشه آب مانده،نه گلدان راحت و آشنايش را دارد نه خاکي که ريشه هايش را در آن گسترانده بود….نه اميدي به بقا دارد و جوانه زدن مجدد، نه ميتواند کاري کند، بايد منتظر بماند تا بلکه دستي از سر دلسوزي او را در خاک ديگري بکارد بلکه باز بتواند ريشه بدواند و اميدوار باشد به جوانه زدن…
براي خواندن اين رمان جذاب اينجا کليک کنيد.
سورنا سردار پارتي معاصر اشک سيزدهم، ارد اول (قرن اول ق م) وي از نظر نژاد و ثروت و شهرت پس از شاه رتبه? اول را داشت و به سبب نجابت خانوادگي در روز تاجگذاري پادشاه حق داشت که کمربند شاهي را به کمر بندد. سورنا ارد را به تخت نشانيد و شهر سلوکيه را متصرف شد و اول کسي بود که بر ديوار شهر مذکور برآمد و با دست خود اشخاصي را که مقاومت ميکردند بزير افکند. وي در اين هنگام بيش از 30 سال نداشت، با اين وجود به احتياط و خردمندي شهره بود و بر اثر اين صفات کراسوس سردار رومي را مغلوب کرد، چه نخست جسارت و تکبر کراسوس و يأسي که بر اثر بدبختيها سورنا را دست داده بود، به آساني وي را در دامهايي افکند که سورنا برايش گسترده بود. با وجود اين ارد به جاي اينکه سورنا را پاداش نيک دهد، بر او رشک برد و نابودش کرد…
براي مطالعه اين کتاب جذاب با ما همراه باشيد .
اين کتاب براي کسانى نوشته شده است که تندرست نيستند و بايد رژيمهاي مشکل و ناکارآمد بگيرند، رژيمهايي که بيمارکننده است. راز موفقيت اين روش تغذيه، ترکيب درست و اصولي مواد غذايى است تا کار هضم مختل نشود و هر کدام از ارگانهاي بدن کار خود را به درستى انجام دهند. «چه وقت و چگونه بايد خورد»، موضوع اين کتاب است! اين اثر، برنامه غذايى چهار هفتهاي براي تندرستى و شادابى به شما پيشنهاد ميکند که ساده و در عين حال مطمئن و سالم است. در اين روش نبايد تعداد کالريها را بشماريد يا کم بخوريد و خود را محدود کنيد. با مطالعه اين کتاب شما واقعاً لذت خوردن را ياد ميگيريد. وزن شما بهطور طبيعى کم ميشود و بهحالت طبيعى بازميگردد و هميشه وزن ثابتي خواهيد داشت.
براي اطلاع بيشتر اينجا کليک کنيد
مردم کتابهايي را که دوست دارند به اشتراک ميگذارند. آنها ميخواهند حس خوبي که موقع خواندن کتابها احساس کردهاند يا ايدههايي را که در صفحات کتابها يافتهاند، با دوستان و خانواده سهيم شوند. خوانند? کتاب با به اشتراک گذاشتن يک کتاب محبوب سعي ميکند همان شور، شادي، لذت و هيجاني را که خودش تجربه کرده است با ديگران سهيم شود. چرا؟ سهيم شدن عشق به کتابها و يک کتاب بخصوص با ديگران کار خوبي است.
اما از طرفي، براي هر دو طرف تمرين دشواري است. درست است که اهدا کنند? کتاب روحش را براي نگاهي رايگان آشکار نميکند، اما وقتي کتابي را با اين اعتراف که يکي از کتابهاي مورد علاقهاش است هديه ميکند، انگار که روحش را عريان کرده است. ما همان چيزي هستيم که دوست داريم بخوانيم. وقتي اعتراف ميکنيم کتابي را دوست داريم، انگار داريم اعتراف ميکنيم که آن کتاب جنبههايي از وجودمان را به خوبي نشان ميدهد؛ حتي اگر آن جنبهها معلوم کند که ما هلاک خواندن رمانهاي عاشقانهايم، يا دلمان لک زده براي داستانهاي ماجراجويانه، يا اينکه در خفا عاشق کتابهاي جنايي هستيم.
آن طرف قضي? پيشنهاد کتاب، گيرند? آن است. اگر آدم حساسي باشد، ميداند که روح آن دوستي که کتاب را پيشنهاد کرده کاملاً گشوده شده است و او، گيرند? کتاب، بهتر است روح دوستش را نرنجاند. باور کنيد اصلاً غلو نميکنم. شانزده سال پيش، دوستي در محل کارم کتاب پلهاي مديسون کانتي، نوشت? رابرت جيمز والر را به من امانت داد. کتاب را يکشبه خواندم و وقتي دربارهاش با دوستم، مري، صحبت کردم گفتم که از نظر من آن کتاب غيرواقعي و عوامفريبانه است.
براي مطالعه ادامه مطلب اينجا کليک کنيد .
درباره این سایت